جدول جو
جدول جو

معنی پری زدن - جستجوی لغت در جدول جو

پری زدن
(وَ حَ)
در تداول اطفال پریدن و پرواز کردن است
لغت نامه دهخدا
پری زدن
پریدن پرواز کردن
تصویری از پری زدن
تصویر پری زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری جان
تصویر پری جان
(دخترانه)
مرکب از پری + جان (واژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پره زدن
تصویر پره زدن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر زدن
تصویر پر زدن
بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی زدن
تصویر پی زدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رَ زَ)
پریدن، چنانکه مرغی.
- دل برای چیزی یا کسی پرزدن، سخت عظیم آرزومند او بودن
لغت نامه دهخدا
(وَتْءْ)
رجوع به پره شود
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ / دِ)
مصروع. جن زده. مجنون. مسفوع. شبزق:
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن.
سوزنی.
بتی پری رخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته است شمن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
لنگیدن ستور از پی. از پی لنگیدن. عقر. (منتهی الارب). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق. لنگیدن ستور از شتالنگ. لنگیدن ستور از درد پی: این یابو پی میزند، یعنی از رسغ می لنگد. از ناحیت شتالنگ می لنگد، تپق زدن اسب و غیره، پی بریدن. (آنندراج). سب ّ. سبیبی. (منتهی الارب) :
تأمل کن از بهر رفتار مرد
که چنداستخوان پی زد و وصل کرد.
سعدی.
ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی
چو روبرو شده با خصم اسپ پی زده ایم.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، عصب بستن. (آنندراج) :
میان غصه و ما الفت است پنداری
کمان قامت خود را بغصه پی زده ام.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، از نشان و علامات چیزی پی به آن بردن. (فرهنگ نظام) ، قدم زدن. (آنندراج) :
بسوی صیدگاه یار پی زن
حباب دیده را بر جوش می زن.
زلالی خونساری (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرص زدن
تصویر حرص زدن
زیاد طلبیدن، بسیار خواستن، کم صبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
گفتن دوییدن سخن گفتن تکلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن از جایی. یا پرت شدن حواس. مشوش و مضطرب شدن حواس. یا پرت شدن از موضوع یامرحله. از موضوع و مطلب دور افتادن سهو و اشتباه کردن در موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
بهم کوفتن مرغ بالهای خود را بسرعت (مخصوصا پس ازذبح)، مردن جوانی ناگهان و بدون کسالت مزمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری شدن
تصویر سپری شدن
بسر رسیدن بپایان بردن تمام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: همه خیابانها را پرسه زدیم، رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب
فرهنگ لغت هوشیار
راه رفتن بسیار گردش و حرکت اشخاص بیکار ول گشتن همه جا را گشتن: همه خیابانها را پرسه زدیم، رفتن مریدی بدستور پیر در بازارها و کویها بگدایی با خواندن اشعار چون گدایان برای کشتن و از بین بردن کبر و عجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری سان
تصویر پری سان
تسخیر کننده، جن، افسونگر، عزیمت، خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زدگی
تصویر پری زدگی
جن زدگی صرع سفع
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تسخیر جن کند افسونگر جن گیر پری خوان پریسای پری افسا پری افسای، جمع پری بندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری شدن
تصویر جری شدن
دلیر و جسور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا زدن لگد زدن: ببخت تو پشت پا زد، پا پشت پای کسی گذاشتن تا بر زمین افتد، ترک کردن رها کردن دست کشیدن صرفنظر کردن، بیقدر و اعتبار کردن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق زدن
تصویر ریق زدن
ریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برق زدن
تصویر برق زدن
نمودار شدن برق در هوا، جهیدن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتک زدن
تصویر پتک زدن
پتکدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم زدن
تصویر درم زدن
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارگ زدن
تصویر ارگ زدن
نواختن ارگ اجرا کردن یک آهنگ بر روی دستگاه ارگ
فرهنگ لغت هوشیار
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زده
تصویر پری زده
جن زده مصروع مجنون، کاهن، جمع پری زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای زدن
تصویر پای زدن
لگد زدن با پای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پره زدن
تصویر پره زدن
((پَ رِ. زَ دَ))
حلقه زدن لشکر از سوار و پیاده گرد شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف زدن
تصویر حرف زدن
سخن گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرص زدن
تصویر حرص زدن
آزوند بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
جن زده، دیوانه، غشی، مجنون، مصروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد